بدون عنوان
بالاخره من برگشتم...
آخ آخ ببخشید... سلام...
لطفا به حساب بی ادبیم نذارید... اونقدر تو این مدت ذهنم مشغول وبلاگم بود که نگو... هی میگفتم آخه مادر من یه دستی بجنبون این وبلاگ منو بروز کن... میگفت بچه جان مگه تو برام وقتی باقی میذاری؟ البته شما باور نکنین... تا دلتون بخواد وقت آزاد داره اینا همش بهانه ست... آخه این انصافه؟ آخرین باری که اینجا بروز شده من هنوز راه نمیرفتم اما الان دیگه کم کم دارم به عضویت تیم نی نی های صخره نورد در میام... یعنی دیگه خودتون ببینید که چه تحولاتی در این مدت داشتم...
من شرمنده روی ماه همه شما طرفداران عزیزم هستم و دست همه کسایی رو که مامانمو دعوا کردن و باعث شدن تکونی به خودش بده میبوسم... نمیدونم درک میکنین یا نه... اما بی سوادی بد دردیه به خدا... این که آدم مدام آویزون یکی باشه که به جاش بنویسه...فکر کنم کم کم باید برم تو کار سواد و این حرفا...
خب بسه دیگه... یه بچه خوب که همش غر نمیزنه... حالا یه خبر خوب دارم... مامان جونم داره یه پست مفصل از فعالیت های من در یک سال گذشته مینویسه... اینجوری یک کم دستتون میاد که من چه پیشرفت هایی داشتم و الان کجای کارم...
قول میدم خیلی زود با پست جدید برگردم...