ستیا گلیستیا گلی، تا این لحظه: 13 سال و 18 روز سن داره

خاطرات ستیا گلی

سفر به نصف جهان

1390/3/22 19:18
نویسنده : ستیا گلی
4,371 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام سلام... من بالاخره اومدم... میدونم که خیلی بدقولی شد اما خب کاره دیگه... یه دفعه یه سفر مهم برای آدم پیش میاد و باید بری.. خب بذار ببینم همه جا امن و امانه؟؟؟؟

..

بله مثل این که تو نبود من آب از آب تکون نخورده.. خب خدا رو شکر... جونم براتون بگه که یه سفر علمی تفریحی به مقصد اصفهان برای من پیش اومد... آدمای زیادی اونجا منتظر من بودن که دلم برای همشون اندازه یه نخود شده بود...خلاصه وقتی برنامه سفر قطعی شد شروع کردم به تدارک مقدمات سفر... اول از همه یه چمدون مخصوص خودم نیاز داشتم تا وسایلم تو چمدون مامان و بابام گم و گور نشه ... آخه من رو وسایلم خیلی حساسم و نمیخوام مثلا گلسرم لای جورابای بابام پیدا بشه... خلاصه اینجوری شد که چند روز قبل از سفر با مامان و بابام رفتیم خیابون منوچهری دنبال چمدون... هی این خیابون رو رفتیم بالا اومدیم پایین.. این مامان و بابای منم آآآآااااخر بی کلاسی... یه نون بربری گرفته بودن دستشون و حالا نخور پس کی بخور... آخرش یه چمدون خیلی خوشگل رو پسندیدم...

.

.

.

کار دیگه ای که داشتم این بود که موهامو مرتب کنم که مادر بزرگم این کار رو برام کرد..

.

خلاصه بالاخره حرکت کردیم به سمت اصفهان... تو راه تا مجتمع مهتاب داشتم چراغای جاده رو نگاه میکردم... آخه برای دوری از گرمای هوا شب راه افتادیم... از رستوران مهتاب هم تا خونه بابابزرگم لالا کردم در حد بنز... واااااااای اگر بدونین چقدر تو اصفهان من تحویل گرفته شدم... کلی کیف کردم... اما چشمتون روز بد نبینه...فردای شبی که رسیدیم یعنی 10 خرداد منو بردن برای واکسن دو ماهگی... هر دو تا رونم رو آقای عمو تزریقاتی مورد عنایت قرار داد و من چیغی کشیدم که بیا و ببین... اما تا رفتم بغل مامانم یادم رفت و آروم شدم... باباییم هم برای این که منو تشویق کرده باشه برام یه بسته چیپس خرید... هرچند مامانم و عموم دخلشو آوردن...

.

بعدشم مدام کمپرس یخ میشدم...

.

یه شب هم که همگی خونه عمه جونم دعوت شده بودیم من جشن دو ماهه شدنم رو گرفتم...

.

اینا هم یه سری عکسای قرتی پرتی که خونه بابابزرگم گرفتم

.

.

یه روز هم رفتیم فروشگاه هایپربال... تو این عکس اون ماهی های بیچاره رو میبینین؟ من  خیلی خوشحالم که فقط شیر مامانمو میخورم و مجبور نیستم ماهی بخورم... آخه خیلی بیچاره ها گناه داشتن..
.

بعد از این که یه مقدار سرحال شدم همگی حرکت کردیم به سمت فرخ شهر تا ننه جان (مادربزرگ باباییم) منو ببینه...ننه جان کلی قربون صدقه من رفت و من حسابی کیفور شدم...

.

یه روزم رفتیم چادگان... اونجا هوا خیلی خوب بود... والبته چند بار نزدیک بود باد منو ببره.

.

ما حدود یه هفته اصفهان بودیم و من خیلی خیلی بهم خوش گذشت... از همینجا برای مامان جون، پدر جان، عمو میلاد، عمه لیلا و عمو شهرام بوس میفرستم و یه بوس مخصوص برای رامتین پسر عمه خود خودم... و این گیلاسی رو که دارم میچینم تقدیم میکنم به عمو مهدی و خاله نازی...

.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (32)

khale nazi
22 خرداد 90 19:27
مـــــریم بـانو
22 خرداد 90 21:55
فقط می تونم بگم ماشـــــــــــــــــــــــالا..خدا براتون نگهش داره..ایشالا که همیشه تنش سالم باشه
amo milad
22 خرداد 90 23:26
man kei chipsata khordam amo ????
auntie leila
22 خرداد 90 23:37
elahi amme fadat beshe setya jooonam...kheiiily jat khaliye injaaa...khoshhalam ke behet khosh gozashtehramtin ham ye boose mohkam barat mifresteh,,,montazeretim ke zood e zo argrdi..
leila
23 خرداد 90 11:21
اي جان دلممممممممممممم
ياسمن
23 خرداد 90 12:19
الهي خاله ياسي قربون او سفرنامه مصورت بره عزيز دلم كه اينقدر تو جيگري
آیدا
23 خرداد 90 16:10
بالاخره اومدی قربونت بشم؟ دلم واست تنگیده بود جیگر خاله 2 ماهگیت مبارک چقدر زود گذشت
خاله آنا
23 خرداد 90 17:21
خاله جان قربون اون عکسهای نازت بره چقدر آخه تو نانازیییییییی
خانم خونه
24 خرداد 90 13:22
خیلی خیلی ماه شده ستیای خاله یه بوس ناز از ست های کوچولوش اخه لپ هاش حیفن
غزل
24 خرداد 90 16:14
ایییییییییییییییییییییییییییی جانممممممممممممممممم ماشا...
پريسا اُديسه
24 خرداد 90 17:55
قربونت برم من آخه ستيا فسقلي
تینا
25 خرداد 90 12:56
رسیدن بخیر خانوم خوشگله.... دلم برات یه ذره شده بود....
تینا
27 خرداد 90 0:07
ای جانمممممممم عزیزممممممم ایشالا همیشه بری مسافرت و کلی بهت خوش بگذره جیگر طلاااا نگاه گل سرشو توروخدا با اون لباس قرطیش
sahar
27 خرداد 90 10:42
وای خدا من قربون اون لباس قرتیت برم جیدلم
milad
29 خرداد 90 11:03
milad
29 خرداد 90 11:07
سلام پس کجایی دختر
سفیدبرفی
30 خرداد 90 12:15
تو هم رفته بودی گیلاس چینی دخترکم ؟؟ مراقب باش جای گیلاس ها نچیننت گیلاس خانومی ...
آفاق
31 خرداد 90 1:25
عزیزم خدا حفظت کنه برای بابا و مامانت. تو خیلی نازززززی
جوجو
2 تیر 90 9:38
ای جوووووووووونم اولین مسافرتت رو رفتی خاله! عزیزم خیلی دختره ماهی هستی...خیلی اروم و قشنگ چمدونت مبارک باشه خاله.....خیلی خوشم اومد از این اخلاقت که نظم و تربیت داری و مثله مامانت شلخته نیستی تفلد دو ماهگیتم مبارک فنچولک
mirmiroo
2 تیر 90 10:09
che ninie daday ee
طنین
4 تیر 90 23:45
ستیا جون سلامخوبی دوست جونم؟ منم 20 تیر قراره به کرج سفر کنم.توی راه اذیت نشدی؟ منم تصمیم دارم نهایت همکاری رو با مامان و بابام بکنم،امیدوارم شرایط جور باشه ،فقط نگرانم که توی راه گرمم بشه.آخه هوا خیلی گرمه و ما احتمالا ً 10-12 ساعتی توی راه هستیم. چه سفرنامه جالبی ،منم سعی میکنم وقتی برگشتم یه سفرنامه مثل سفرنامه شما تهیه کنم.البته با اجازتون.
الهام.
5 تیر 90 13:25
الهی خاله قربونت بشه گلم دیگه مسافر کوچولو شدی!!!!!خیلی کار خوبی کردی که از همین اول کار لباسا و سنجاق سرت رو از جورابای مامانی و بابایی جدا کردی....مامی گلت رو ببوس فدای چشمات
نازنین
5 تیر 90 22:57
ایییییییییی جانم به این خانم گلی چقدر بزرگ شدههههههه بوس ستیا گلی
خانم خونه
6 تیر 90 20:29
سلام .خیلی خاله ناز و خوردنی شده ماهه.خیلی مواظبش باشه ادرس وبلاگم رو عوض کردم ادرس بالاست . راستی چرا دیگه تو وبلاگ قبلی نمی نویسین به نظر من که جدا نمی کردین بهتر بود.حالا این نظر منه
ترانه
11 تیر 90 14:29
عزیزمممم چه دخمل نانازی
سمانه
18 تیر 90 12:56
ستیا کجاییی؟ مامانت تنبل شده دوباره؟
باران
18 تیر 90 21:19
ای بابا این چه وضعه وبلاگ نوشتنه!!!!!
پريناز
25 تیر 90 14:39
مامان سيتا خانم عكس هاي جديد بذار براي ما خاله ها دلمون تنگ شده خوب
آیدا
3 مرداد 90 14:07
خاله جون بیا دیگهههههههههههه
شیرین
8 آبان 90 14:30
ماشاللا به این نی نی ناز چقدر وبلاگش مث خودش قشنگه
مامان جانان
8 آبان 90 14:33
لینک شدین عزیزم
مبینا
29 اسفند 90 11:03
ای جانم تو هرچی بپوشی بهت می یاد حالا یک بوس نفسی خانومی