سفر به نصف جهان
سلام سلام... من بالاخره اومدم... میدونم که خیلی بدقولی شد اما خب کاره دیگه... یه دفعه یه سفر مهم برای آدم پیش میاد و باید بری.. خب بذار ببینم همه جا امن و امانه؟؟؟؟
بله مثل این که تو نبود من آب از آب تکون نخورده.. خب خدا رو شکر... جونم براتون بگه که یه سفر علمی تفریحی به مقصد اصفهان برای من پیش اومد... آدمای زیادی اونجا منتظر من بودن که دلم برای همشون اندازه یه نخود شده بود...خلاصه وقتی برنامه سفر قطعی شد شروع کردم به تدارک مقدمات سفر... اول از همه یه چمدون مخصوص خودم نیاز داشتم تا وسایلم تو چمدون مامان و بابام گم و گور نشه ... آخه من رو وسایلم خیلی حساسم و نمیخوام مثلا گلسرم لای جورابای بابام پیدا بشه... خلاصه اینجوری شد که چند روز قبل از سفر با مامان و بابام رفتیم خیابون منوچهری دنبال چمدون... هی این خیابون رو رفتیم بالا اومدیم پایین.. این مامان و بابای منم آآآآااااخر بی کلاسی... یه نون بربری گرفته بودن دستشون و حالا نخور پس کی بخور... آخرش یه چمدون خیلی خوشگل رو پسندیدم...
کار دیگه ای که داشتم این بود که موهامو مرتب کنم که مادر بزرگم این کار رو برام کرد..
خلاصه بالاخره حرکت کردیم به سمت اصفهان... تو راه تا مجتمع مهتاب داشتم چراغای جاده رو نگاه میکردم... آخه برای دوری از گرمای هوا شب راه افتادیم... از رستوران مهتاب هم تا خونه بابابزرگم لالا کردم در حد بنز... واااااااای اگر بدونین چقدر تو اصفهان من تحویل گرفته شدم... کلی کیف کردم... اما چشمتون روز بد نبینه...فردای شبی که رسیدیم یعنی 10 خرداد منو بردن برای واکسن دو ماهگی... هر دو تا رونم رو آقای عمو تزریقاتی مورد عنایت قرار داد و من چیغی کشیدم که بیا و ببین... اما تا رفتم بغل مامانم یادم رفت و آروم شدم... باباییم هم برای این که منو تشویق کرده باشه برام یه بسته چیپس خرید... هرچند مامانم و عموم دخلشو آوردن...
بعدشم مدام کمپرس یخ میشدم...
یه شب هم که همگی خونه عمه جونم دعوت شده بودیم من جشن دو ماهه شدنم رو گرفتم...
اینا هم یه سری عکسای قرتی پرتی که خونه بابابزرگم گرفتم
یه روز هم رفتیم فروشگاه هایپربال... تو این عکس اون ماهی های بیچاره رو میبینین؟ من خیلی خوشحالم که فقط شیر مامانمو میخورم و مجبور نیستم ماهی بخورم... آخه خیلی بیچاره ها گناه داشتن..
بعد از این که یه مقدار سرحال شدم همگی حرکت کردیم به سمت فرخ شهر تا ننه جان (مادربزرگ باباییم) منو ببینه...ننه جان کلی قربون صدقه من رفت و من حسابی کیفور شدم...
یه روزم رفتیم چادگان... اونجا هوا خیلی خوب بود... والبته چند بار نزدیک بود باد منو ببره.
ما حدود یه هفته اصفهان بودیم و من خیلی خیلی بهم خوش گذشت... از همینجا برای مامان جون، پدر جان، عمو میلاد، عمه لیلا و عمو شهرام بوس میفرستم و یه بوس مخصوص برای رامتین پسر عمه خود خودم... و این گیلاسی رو که دارم میچینم تقدیم میکنم به عمو مهدی و خاله نازی...